-
اگر بخواهم با شما رو راست باشم باید بگویم که زندگی به شکل گُریزناپذیری سخت است و این ربطی به جایی که هستید و جوری که زندگی میکنید، ندارد.
من به آن میگویم: “اصل بقای سختی”
اینها را نگفتم که نا امیدتان کنم. چیزهای خوب و دلنشین در دنیا کم نیست.
میتوانید از آنها در راه کمک بگیرید و هر وقت داشتید در چاه غم فرو میرفتید مثل “رَسَن” به آن چنگ بیندازید و بیایید بیرون.
یکی از این طنابها؛ موسیقی است
اگر توانستید، سازی بزنید؛ اگر نتوانستید، به آن گوش کنید.
وقتهایی که شاد هستید، موسیقی گوش کنید و وقتهایی که غمگین بودید بیشتر موسیقی گوش کنید.
میتوانید آواز بخوانید، حتی اگر تصور میکنید صدای خوبی ندارید! شاید نظر آدم دیگری این نباشد.
چیز دیگری که میتوانید بخوانید کتاب است.
خواندن کتاب به شما کمک میکند زندگیهای دیگری را که هیچ وقت نمیتوانستید تجربه کنید را تجربه کنید.
فیلم هم همین کار را در یک ابعاد دیگری میکند اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالاتر از فیلم است، چون قوهٔ تخیلتان رو به کار میگیرد؛ و روند ذهنیتر و عمیقتری است. تا میتونید کتاب بخوانید. وسط کتابها حتما چند صفحه هم برای مطالعه در مورد ستارهها و کهکشانها وقت بگذارید، چون کمکتان میکند که ابعاد چیزها را بهتر درک کنید و یادتان نرود که در کل هستی کجا ایستادهاید.
برای همین، قدیمها بیشتر فیلسوفها ستارهشناس هم بودند. شاید نخواهید یا نتوانید منجم بشوید، ولی همیشه میتوانید وقتهایی که غمگین هستید به آسمان نگاه کنید و ببینید که غمهایتان در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچک است!
طنابهای دیگری هم هست؛ چیزهایی مثل نوشتن، نقاشی کردن، عکاسی، خوشنویسی، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویههای جدید، سفر کردن، کارهای گروهی، کتابخوانی جمعی، دیدن فیلم و نقد جمعی، شعرخوانی و تحلیل جمعی، گردشهای یک روزه جمعی وحرکت حتی به مقصدی نامعلوم …
ما برای نشستن خلق نشدهایم. صندلی یکی از خطرناکترین اختراعات بشریست.
به جای نشستن، قدم بزنید؛ بدوید، شنا کنید،
اگر مجبور شدید بنشینید؛ برای خودتان، همنشینهایی پیدا کنید و از مصاحبتشان لذت ببرید.
پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسان نیست. اما اگر دوست خوبی باشید؛ دیر یا زود چند تا آدم خوب دورتان جمع خواهند شد.
در ضمن، دایرهٔ دوستهایتان را به آدمها محدود نکنید. شما میتوانید تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست باشید.
گلها، علفها، ماهیها، پرندهها، و بله حتی گربهها و دیگر حیوانات
در زندگی چاه غم زیاد است ولی طناب هم هست؛ سَرِ رَسَن را ول نکنید.
اما مراقب باشید که به طنابهای پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی غرور و موفقیت، آویزان نشوید، چون از داخل چاه بیرونتان نمیآورند و بدتر ولتان میکنند ته چاه!
بگردید و طنابهای خودتان را پیدا کنید و اگر نتوانستید پیدایش کنید؛ «ببافیدش».
آدمهای انگشتشماری طناببافی بلدند: دانشمندها، کاشفها، مربیهای فوتبال و ورزش، کمدینها و هنرمندها همه طنابباف هستند و طنابهایی را بافتند که آدمهای دیگر هم میتوانند سرش را بگیرند و با آن از داخل چاه بیرون بیایند.
اگر ما امروز از سیاهسرفه نمیمیریم برای این است که طنابی را گرفتیم که «لویی پاستور» سالها پیش بافته و واکسن آن را اختراع کرده است.
“سمفونی شماره پنج” طنابیست که «بتهوون» با نُتها به هم پیوند زده است.
“صد سال تنهایی” کتاب و طنابیست که «گابریل گارسیا مارکز» با کلمه و خیال به هم بافته است.
بیشتر طنابها را یک روزی کسی که شاید ته چاه زندانی بوده بافته است.
حتما طناب کرونا هم روزی توسط کسی بافته میشود.
مقاوم باشید و صبور!
به قول مولانا:
آه کردم؛ چون رَسَن شد آهِ من؛
گشت آویزان رَسَن در چاهِ من؛
آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم؛
چاق و زَفت و فَربِه و گُلگون شدم.
کسی چه میداند؟!
شاید یک روز شما هم طناب خودت را بافتی…
فرشید گله دلری