اماچرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟! آری خوب گوش کن کمی آنطرف تر،دل خستگانی به پهنای دل آسمان گریسته اند،انگار هر کسی نجوایی و در دلی دارد؟! از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟ از سختی هایی که کشیده اند؟ از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟ ازکسانی که حرمت نان وسفره را نگه نمی دارند؟ از بی دردهای بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟
اما نه! از رد پای خون گریزی نیست! این خونها پاک شدنی نیستند.مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی،آن همه صفا و صمیمیت،رشادت،شجاعت،جوانمردی و آن همه عشق خدایی را!!! اما کاش میشد در کنارتان بود.کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگ ها و ناپاکی ها و بدی های روزگار ما… کاش میشد این حضور دوباره غبار از دل های آلوده یمان بزداید… کاش باز هم میزها سنگر شوند و لباس های مجلل…همان لباس های خاکی و زیبا. دلم گرفته از این همه رنگ و ریا اصلا بهتر است بنویسم،دلم لک زده برای سادگی… برای نور خدا… برای شهدا… چرا که این منم در راه مانده ای بی پناه و پرو بال شکسته ای که بی حضورتان توان پرواز ندارد.
سخنی با تو که بوی عطرت شهر را معطر کرده
لینک کوتاه : https://tolueaflak.ir/?p=2781
- نویسنده : رامین جاهد
- ارسال توسط : فرشید گله داری
- منبع : طلوع افلاک
- 1402 بازدید
- بدون دیدگاه